معنی پی جویی
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل پی جو جستن اثر پا، جستجو تفحص کاوش.
پی جویی کردن
(مصدر) -1 ایز جستنرد پای کسی را یافتن، تفحص کردن تجسس کردن.
نفع جویی
سود جویی سود جویی نفع طلبی سود پرستی.
کینه جویی
انتقام جویی
پی جوری
عمل پی جور پی جویی
فرهنگ عمید
رد و اثر چیزی را جستجو کردن،
حل جدول
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) جست و جو، کاوش.
واژه پیشنهادی
فارسی به ترکی
iz sürmek
لغت نامه دهخدا
کینه جویی. [ن َ / ن ِ] (حامص مرکب) کینه خواهی. (ناظم الاطباء). انتقام جویی. دشمنی:
عجب ناید ز خوبان تندخویی
چنان کز مهر گردون کینه جویی.
نظامی.
کینه جویی روش احسان نیست
هرکه احسان نکند انسان نیست.
جامی.
و رجوع به کینه جو و کین جویی شود.
چاره جویی
چاره جویی. [رَ / رِ] (حامص مرکب) تدبیر. صلاح اندیشی:
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.
نظامی.
|| حیله گری. فسونگری. فریبکاری:
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.
نظامی.
سلامت جویی
سلامت جویی. [س َ م َ] (حامص مرکب) صلح جویی و آرامش طلبی. (فرهنگ فارسی معین).
معادل ابجد
41